این فیلم دربارهی بچههای پرورشگاهی است که یک روز تصمیم میگیرند از آنجا فرار کنند تا پدر و مادر واقعی خود را پیدا کنند. در این مسیر چالشهای بسیاری منتظرشان است. چیزی که آنها هرگز فکرش را نمیکردند. آنها با فرار، در واقع گل به خودی میزنند. فیلم در ژانر اجتماعی با شخصیتهای عروسکی، تم طنز و موزیکالی دارد و عاری از خشونت قابل توجه و یا ترس است.در سکانسی که اشکان از دوستانش جدا میشود، حس غم و تنهایی بر فضای پرورشگاه حاکم میشود، که میتواند همدردی بچهها را برانگیزد. بهتر است بدانید این سکانس کوتاه است و فیلم فضای طنز و موزیکالی دارد و حتی باعث خندهی بچهها میشود.
دربارهی کودکان کار و بچههای پرورشگاهی و لزوم توجه به آنها با فرزندان خود صحبت کنیم. از آنها بپرسیم:
ایلیا، آرش و اشکان در پرورشگاه زندگی میکنند. آنها از کودکی با یکدیگر بزرگ شدهاند و بسیار به هم وابسته هستند. اشکان، اما طبق رسم پرورشگاه، یک روز به فرزندی خانوادهای پذیرفته میشود و از آنجا میرود. رفتن اشکان، باعث ناراحتی و غم بزرگی برای دوستانش میشود. آنها تصمیم میگیرند تا از پرورشگاه فرار کنند و به دنبال پدر و مادرشان بروند. در این میان یک دوست عروسکی نیز پیدا میکنند. عروسکی که لب به سخن میگشاید و نامش مشنگ است. مشنگ از اینجا به بعد همیشه همراهشان است. بالاخره آنها موفق به فرار میشوند و به خانهی اشکان میروند. آنها به طور مخفیانه چند روز را آنجا زندگی میکنند. یک روز آرش، نزد یکی از دوستانش میرود که کودک کار است و از او میخواهد در پیدا کردن پدر و مادرش به او کمک کند. دوستش او را به فیروزخان معرفی میکند. فیروزخان اما آرش را نیز به جمع بقیهی کودکان کار میبرد و به او نیز شغلی در چهارراه میدهد! بالاخره با مداخلهی پدر و مادر اشکان، آرش را پیدا میکنند و فیروز خان نیز دستگیر میشود. بچهها نیز که از کار خود پشیمان شدهاند به پرورشگاه برمیگردند.به نظر تو برای کمک به این بچهها چه کاری میتوانیم انجام دهیم؟ چه راه حلی به ذهن تو میرسد؟
